این روزها هوا کمی سردتر شده و برف هم میاد .من و تو امروز وقت دکتر داشتیم با بابا جون به دکتر رفتیم و بعدش مارو رسوند سرکار و خودش رفت و عصر دوباره اومد دنبالمون چون برف بود و زمینها سر بودن خانم دکتر گفت انشاله تو ماه دیگه حدود نیمه ها به این دنیا می آیی انشاله در انتظار دیدنت هستم دیگه دلم خیلی خیلی برات تنگ شده و احساس میکنم اگه حاملگی بیشتر از ۹ ماه بود دیگه طاقتم تموم میشد ...جیگلی من عجقم کوچولوی نازم ...
امروز زن عموها و دختر عموهای مهربون من و خاله فرناز برای من و تو غذاهای خوشمزه پختند و آوردند که دست همشون درد نکنه . تو هم از همه غذاها خوردی و میدونم که دوست داشتی عکسشو برات انداختم که انشاله بدنیا اومدی و یادت نبود برات یاد آوری بشه و بدونی که چقدر همه دوستت داشتن و دارن ...
پسر نازنینم امروز سرویس تخت و کمد ووسایلت را آوردند و خاله فرناز و بابا و مامانیت آمدند و وسایلت را جابجا کردند و چیدند . خیلی خیلی خوشگل شد . مثل خودت نی نی نازم ...